روز دیوونگیا سه شنبه بود!*

از روز اولی که بنا شد در این وبگاه از چاوشی عزیز بنویسم نذری نانوشته داشتم با خودم که فقط سه شنبه ها بنویسم و روی نذرم هم ماندم و از این به بعد هم می مانم؛ اما امروز بهانه ای داشتم برای نوشتن که سه شنبه بودن یا نبودن را بی اهمیت میکرد.

امروز نیلوفر عزیزم، نیلوفر دوست داشتنی مان، نیلوفری که با تمام زیبایی های بی شمارش و تمام ضعف های نه چندان زیادش، اولین فریاد چاوشی ما روی زمین بود.

اولین فریاد نام او توسط هوادارانش بی آنکه واهمه ی سانسور شدن داشته باشند!

اولین فروش میلیونی اش بعد از سالها دانلود میلیونی!

اولین تجربه ی عشق را فریاد زدن آنقدر شیرین بود و هست که به سادگی نتوان از دو سالگی اش گذشت.

امروز یه شاخه نیلوفرمان دو ساله شد؛ نیلوفری که برای به ثمر رسیدنش خون دل خوردیم و متاسفانه به رسم انسان بودن** خودمان پرپرش کردیم!

امروز روز بزرگی است هم برای من، هم قطعا برای خانواده ی چاوشی.

برای من که هنوز لذت پخش صدایش از تک تک فروشگاه ها، لذت دیدن پوستر هایش که پشت به همه کرده بود و در سراسر شهر خود نمایی میکرد و لذت شیرین شنیدن کجاس بگو، تبریک، قله ی خوشبختی و... که از پخش اکثر ماشین ها بی وقفه به گوش می رسید؛ به اندازه سر سوزنی کمرنگ نشده و هنوز بیست و سوم مهر ماه غرق لذتم میکند، لذت ناب فریاد کشیدن نامش و به خود بالیدن برای عاشقش بودن. 

*بیست و سوم مهر ماه سال هشتاد و هفت سه شنبه بود.

**رسم انسان دو پاست که بی انصافانه بر زیبایی ها چشم ببندد و بی رحمانه بتازد، بی توجه به این که چه چیزی هایی را زیر پا له میکند، چیزهایی که دیگر هرگز مثل اول نخواهند شد!